مطالب سایت
قسمت علمی بروز شد
قسمت مناسبت ها بروز شد
قسمت دانلود بروز شد
قسمت فرهنگی بروز شد
قسمت زندگینامه بروز شد
قسمت اخبار بروز شد
قسمت معرفی کتاب بروز شد
قسمت قندونمک بروز شد
قسمت علمی بروز شد
قسمت مناسبت ها بروز شد
قسمت دانلود بروز شد
قسمت فرهنگی بروز شد
قسمت زندگینامه بروز شد
قسمت اخبار بروز شد
قسمت معرفی کتاب بروز شد
قسمت قندونمک بروز شد
لطفا درخواست های خود را در نظر ها بنویسید .
لطيفه
...............................................................................................
بعضي از نژاد هاي انگليسي زبان مي گويند:
اي ، بي ، سي ، چهل ، پنجاه شصت ، هفتاد ، هشتاد ، نود ، صد !!
...............................................................................................
بعضي از نژاد هاي فارسي زبان هم مي گويند
الف ، بِ ،پِ ، تِ ، ثِ ، چهار ، پنچ ، شش ، هفت ..
...............................................................................................
معلم : بگو ببينم حمله مغول ها به ايران چه مشكلات زيانباري را به وجود آورد .
دانش آموز : اجازه ، اين كه يك عالمه اسم را وارد كتاب تاريخ كرد !
...............................................................................................
معلم از شاگرد خود خواست تا واژه پرتقال را بخش كند .
شاگرد گفت : اول شما بگوييد اگر پرتقال را بخش كرد چه قدر از آن به من مي رسد ؟
...............................................................................................
- احمق كسي است كه به حرف هايش كاملاً اطمينان داشته باشد
- مطمئني ؟
- بله كاملا ً!!!
...............................................................................................
دو تا كر به هم مي رسند :
اولي : مي خواهي بري ماهي گيري .
دومي : نه مي خواهم بروم ماهي گيري .
اولي : آهان آخر من فكر كردم تو مي خواهي بري ماهي گيري !!!
...............................................................................................
عباس قليخان داشت پسري
پسري بي ادب و بي هنري
اسم او بود عليمردان خان
او برمي داشت لوازم دگران
هرچه به او مي گفتند لج مي كرد
جلو مادر دهنش را كج مي كرد
روزي علي مردان خان در پستو
خواند يك آواز همانند پرستو
عزم خود را سريع جزم كرد
خودش را با بيل و كلنگ بدبخت كرد
كه شعر اين گونه شروع شد :
شنيدم گرگ خونخوار و بد انديش
نهان شد ناگهان در قالب ميش
ميان گله رفت و پنچه انداخت
يكي را قاپ زد و در گنجه انداخت
شبان گفتا اگر اين گوسفند است
چرا قدش كمي از ما بلند است
چرا توي دهانش اره دارد
عجب ميلي به صرف بره دارد
چرا از چشم او بارد شراره
نديدم من چنين قد و قواره
به او مشكوك شد چوپان و با چوب
به ميدان آمد و او را بزد خوب
سپس آن گرگ را از شاخه آويخت
حسابي آبروي گرگ را ريخت !
يكي گفتا : نزن اين ميش را بيش
كه از تنبيه تو مي ترسد اين ميش
اگر او را كني توبيخ و تنبيه
شود آب از تن او دنبه و پيه
شبان گفتا : عمو ! حرفت چرند است
كه گرگي در لباس گوسفند است
تو را گر گفته ي من نيست باور
بيا پيش و لباسش را در آور
زندگينامه امام عصر عجل ا... تعالي فرجه شريف
ولادت
ولادت حضرت مهدی صاحب الزمان ( ع ) در شب جمعه ، نيمه شعبان سال 255يا 256 هجری بوده است . پس از اينکه دو قرن و اندی از هجرت پيامبر ( ص ) گذشت ، و امامت به امام دهم حضرت هادی ( ع ) و امام يازدهم حضرت عسکری ( ع ) رسيد ، کم کم در بين فرمانروايان و دستگاه حکومت جبار ، نگراني هايی پديد آمد . علت آن اخبار و احاديثی بود که در آنها نقل شده بود : از امام حسن عسکری ( ع ) فرزندی تولد خواهد يافت که تخت و کاخ جباران و ستمگران را واژگون خواهد کرد و عدل و داد را جانشين ظلم و ستم ستمگران خواهد نمود . در احاديثی که بخصوص از پيغمبر ( ص ) رسيده بود ، اين مطلب زياد گفته شده و به گوش زمامداران رسيده بود . در اين زمان يعنی هنگام تولد حضرت مهدی ( ع ) ، معتصم عباسی ، هشتمين خليفه عباسی ، که حکومتش از سال 218هجری آغاز شد ، سامرا ، شهر نوساخته را مرکز حکومت عباسی قرار داد . اين انديشه - که ظهور مصلحی پايه های حکومت ستمکاران را متزلزل مي نمايد و بايد از تولد نوزادان جلوگيری کرد ، و حتی مادران بيگناه را کشت ، و يا قابله هايی را پنهانی به خانه ها فرستاد تا از زنان باردار خبر دهند - در تاريخ نظايری دارد . در زمان حضرت ابراهيم ( ع ) نمرود چنين کرد . در زمان حضرت موسی ( ع ) فرعون نيز به همين روش عمل نمود . ولی خدا نخواست . همواره ستمگران مي خواهند مشعل حق را خاموش کنند ، غافل از آنکه ، خداوند نور خود را تمام و کامل مي کند ، اگر چه کافران و ستمگران نخواهند . در مورد نوزاد مبارک قدم حضرت امام حسن عسکری ( ع ) نيز داستان تاريخ به گونه ای شگفت انگيز و معجزه آسا تکرار شد . امام دهم بيست سال - در شهر سامرا - تحت نظر و مراقبت بود ، و سپس امام يازدهم ( ع ) نيز در آنجا زير نظر و نگهبانی حکومت به سر مي برد . " به هنگامی که ولادت ، اين اختر تابناک ، حضرت مهدی ( ع ) ، نزديک گشت ، و خطر او در نظر جباران قوت گرفت ، در صدد بر آمدند تا از پديد آمدن اين نوزاد جلوگيری کنند ، و اگر پديد آمد و بدين جهان پای نهاد ، او را از ميان بردارند . بدين علت بود که چگونگی احوال مهدی ، دوران حمل و سپس تولد او ، همه و همه ، از مردم نهان داشته مي شد ، جز چند تن معدود از نزديکان ، يا شاگردان و اصحاب خاص امام حسن عسکری ( ع ) کسی او را نمي ديد . آنان نيز مهدی را گاه بگاه مي ديدند ، نه هميشه و به صورت عادی " .
شيعيان خاص ، مهدی ( ع ) را مشاهده کردند
در مدت 5 يا 4 سال آغاز عمر حضرت مهدی که پدر بزرگوارش حيات داشت ، شيعيان خاص به حضور حضرت مهدی ( ع ) مي رسيدند . از جمله چهل تن به محضر امام يازدهم رسيدند و از امام خواستند تا حجت و امام بعد از خود را به آنها بنماياند تا او را بشناسند ، و امام چنان کرد . آنان پسری را ديدند که بيرون آمد ، همچون پاره ماه ، شبيه به پدر خويش . امام عسکری فرمود : " پس از من ، اين پسر امام شماست ، و خليفه من است در ميان شما ، امر او را اطاعت کنيد ، از گرد رهبری او پراکنده نگرديد ، که هلاک مي شويد و دينتان تباه مي گردد . اين را هم بدانيد که شما او را پس از امروز نخواهيد ديد ، تا اينکه زمانی دراز بگذرد . بنابراين از نايب او ، عثمان بن سعيد ، اطاعت کنيد " . و بدين گونه ، امام يازدهم ، ضمن تصريح به واقع شدن غيبت کبری ، امام مهدی را به جماعت شيعيان معرفی فرمود ، و استمرار سلسله ولايت را اعلام داشت . يکی از متفکران و فيلسوفان قرن سوم هجری که به حضور امام رسيده است ، ابو سهل نوبختی مي باشد . باری ، حضرت مهدی ( ع ) پنهان مي زيست تا پدر بزرگوارش حضرت امام حسن عسکری در روز هشتم ماه ربيع الاول سال 260هجری ديده از جهان فرو بست . در اين روز بنا به سنت اسلامی ، مي بايست حضرت مهدی بر پيکر مقدس پدر بزرگوار خود نماز گزارد ، تا خلفای ستمگر عباسی جريان امامت را نتوانند تمام شده اعلام کنند ، و يا بد خواهان آن را از مسير اصلی منحرف کنند ، و وراثت معنوی و رسالت اسلامی و ولايت دينی را به دست ديگران سپارند . بدين سان ، مردم ديدند کودکی همچون خورشيد تابان با شکوه هر چه تمامتر از سرای امام بيرون آمد ، و جعفر کذاب عموی خود را که آماده نماز گزاردن بر پيکر امام بود به کناری زد ، و بر بدن مطهر پدر نماز گزارد .
ناكارآمدي تانك مركاوا به عنوان نماد رژيم صهيونيستي در جنگ زميني به خوبي در جنگ 33 روزه مشخص شد.
با اشاره به اينكه امروزه بحث هاي جدي درباره ادامه كار يا عدم ادامه پروژه توليد تانكهاي مركاوا وجود دارد، يادآور می شود كه اين پروژه از اوايل دهه 1970 آغاز و هزينه هاي هنگفتي با كمك آمريكا براي آن صرف شده است.
پس دیگر مركاوا ديگر توان تامين امنيت براي اسرائيلي ها را ندارد.
مهمترين ويژگي تانك مركاوا طراحي بسيار پيشرفته آن با استفاده از آلياژي مخفي است، كه تصور مي شد مانع انهدام تانك به وسيله هرگونه موشك ضد تانك و آر.پي. جي شود، اما در تهاجم سال 2006 اسرائيل به لبنان، حزبالله لبنان توانست با كمك موشكهاي ضد تانك، به ده ها تانك مركاوا آسيب برساند كه در نتيجه باعث كشته شدن ده ها نظامي صهيونيست و زخمي شدن صدها تن ديگر شد كه اين رويداد ترديدهاي بسياري در مورد توان اين تانك را برانگيخت و به خوبي نقاط ضعف اين وسيله براي حفظ سرنشينان خود و همچنين عدم توانايي آن براي درگيري هاي مختلف روشن شد. در پي روشن شدن اين مسئله بحث هاي زيادي در داخل اسرائيل در خصوص ادامه توليد و يا عدم توليد آن در بين كارشناسان و تحليلگران نظامي بروز كرد.
شهيد مهمود كاوه
شهید حاج محمود کاوه سردار و فرماندة تیپ ویژه شهدا در سال 1340 در مشهد ( خیابان ضد ) در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود . پدرش کاسب و از بازاریان خرده بود . در دوران اختناق با روحانیون مبارز همچون حضرت آیت الله خامنه ای و شهید هاشمی نژاد و شهید کامیاب حشر و نشر داشت و محمود کوچک را همراه خویش به مراسم و محافل مذهبی می برد . شهید کاوه تحصیلات کلاسیک را تا سطح دیپلم ادامه داد وی از دروس حوزه وی نیز بهره برد .
در دوران اختناق با شرکت در کلاسها و محافل درسی مسجد امام جواد ( ع ) و امام مجتبی ( ع ) از هدایتها و تعالیم آیت الله خامنه ای ، شهید هاشمی نژاد و شهید کامیاب بهره می برد بر دورة توشه های همین تعالیم ولی با خود به محیط دبیرستان و میان دانش آموزان منتقل می نمود . در پخش اعلامیه های امام رحمت الله تلاش می نمود و در راهپیماییها باید فعالانه شرکت می جست . پس از پیروزی انقلاب وی جزء اولین عناصر اسلامی بود که به سپاه پاسداران پیوست . او ابتدا شش ماه در سپاه مشهد خدمت کرد سپس برای یک دورة شش ماهه چریکی عازم تهران شد و در بازگشت به امر آموزش نظامی برادران سپاه و بسیج پرداخت . طولی نکشید که طی یک مأموریت شش ماهه جهت محافظت از هیئت شریف امام ، رضوان الله ـ تعالی علیه به تهران عزیمت نمود و با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه ای جنوب گردیدد .
تعداد عملیاتهایی را که بوسیله شیهد کاوه علیه ضد انقلاب فرماندهی میشد آنقدر زیاد است که ذکر نام آنها در این میسر نیست . سال 62 تیپ ویژه در اولین عملیات برون مرزی خود ( والفجر 2 ) شرکت کرد از آن به بعد در عملیاتهایی برون مرزی چون والفجر 3 ، والفجر 4 ، عملیات بدر ، قادر و والفجر 9 شرکت فعال و افتخار آفرین داشت وی برای اینکه بهتر بتواند عملیات را هدایت کند اکثر اوقات خود سلاح بدست پیشاپیش نیروها حرکت می کرد تا بالاخره در شب دوم عملیات کربلای دو 11 / 6 / 65 در حالیکه همراه با گروه تخریب به پشت میدان مین دشمن رسیده بود . بر اثر اصابت ترکش از ناحیة سر مجروح شده و پس از چند لحظه در همان نیمهشهيد مهدي زين الدين
نام بلند مهدي زينالدين درسال 1338 در انبوه زمينيان درخشيد و هستي آسمانياش در خاك تجلي يافت. او در خانوادهاي مذهبي و متدين متولد شد.
با ورود به مدرسه و آغاز زندگي تازه، مهدي اوقا ت فراغتش را در كتابفروشي پدر ميگذراند. مهدي در دوران تحصيلات متوسطهاش به لحاظ زمنيههايي كه داشت با مسائل مذهبي و سياسي آشنا شد.
در مسير مبارزات سياسي عليه رژيم پهلوي به دليل نپذيرفتن شركت اجباري در حزب رستاخيز از مدرسه اخرا ج شده بود، با تغيير رشته و عليرغم تنگنا و فشار سياسي تحصيل را ادامه داد و رتبه چهارم را درميان پذيرفتهشدگان دانشگاه شيراز به دست آورد اما با تبعيد پدر به سقز از ادامه تحصيل منصرف شد و به شكل جديتري فعاليت مبارزاتي را پي گرفت. پدر پس از زماني كوتاه به اقليد فارس تبعيد شد و دور از خانواده مدتي را در آنجا گذراند. با شروع مبارزات مردمي در سال 56 پدر مخفيانه به قم رفت و خانواده را نيز منتقل كرد. از آن پس مهدي به همراه پدر و جمعي ديگر در ساماندهي و پيشبردن انقلاب در شهر قم تلاشهاي بسياري كردند. با به ثمر رسيدن تلاشهاي جمعي و پيروزي انقلاب، مهدي ابتدا به جهاد سازندگي و سپس با تشكيل سپاه پا سداران به اين نهاد پيوست و پس از مدتي به عنوان مسؤول اطلاعات و عمليات سپاه پاسداران قم فعاليتهاي خود را ادامه داد. اين مسؤليت مقارن با توطئههاي پيچيده و پيدرپي ضد انقلاب بود كه او با توانايي، خلاقيت و مديريت بالايي كه داشت به بهترين شكل ممكن آنها را از سر گذراند و اين مر حله بحراني فعاليت سياسي را طي كرد.
هنوز نخستين شعلههاي جنگ تحميلي بر افروخته نشده بود كه آقا مهدي با طي دوره آموزش كوتاه مدت نظامي همراه با يك گروه صد نفره عازم جبهههاي نبرد شد و نخستين تجربه رويارويي مستقيم با دشمن را پشت سر گذاشت. او در طول دوران حضورش مسئوليت شناسايي يگانهاي رزمي، مسئوليت اطلاعات و عمليات قرارگاه نصر، فرماندهي تيپ علي بن ابيطالب (ع)، فرماندهي لشگر خط شكن علي بن ابيطالب (ع) و فرماندهي لشگر 17 علي بن ابيطالب (ع) را بر عهده گرفت.
سردار سرلشگر مهدي زينالدين در آبان ماه سال 1363 در حالي كه به همراه برادرش مجيد (مسئول اطلاعات و عمليات تيپ 2 لشگر علي بن ابيطالب) براي شناسايي منطقه عملياتي از باختران به سمت سردشت در حال حركت بود، با ضد انقلاب منطقه درگير و پس از سالهاي طولاني انتظار، كليد باغ شهادت را يافت و مشتاقانه به سرزمينهاي ملكوتي آسمان هفتم بال گشود. يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.
شهيد مهدي زين الدين
نام بلند مهدي زينالدين درسال 1338 در انبوه زمينيان درخشيد و هستي آسمانياش در خاك تجلي يافت. او در خانوادهاي مذهبي و متدين متولد شد.
با ورود به مدرسه و آغاز زندگي تازه، مهدي اوقا ت فراغتش را در كتابفروشي پدر ميگذراند. مهدي در دوران تحصيلات متوسطهاش به لحاظ زمنيههايي كه داشت با مسائل مذهبي و سياسي آشنا شد.
در مسير مبارزات سياسي عليه رژيم پهلوي به دليل نپذيرفتن شركت اجباري در حزب رستاخيز از مدرسه اخرا ج شده بود، با تغيير رشته و عليرغم تنگنا و فشار سياسي تحصيل را ادامه داد و رتبه چهارم را درميان پذيرفتهشدگان دانشگاه شيراز به دست آورد اما با تبعيد پدر به سقز از ادامه تحصيل منصرف شد و به شكل جديتري فعاليت مبارزاتي را پي گرفت. پدر پس از زماني كوتاه به اقليد فارس تبعيد شد و دور از خانواده مدتي را در آنجا گذراند. با شروع مبارزات مردمي در سال 56 پدر مخفيانه به قم رفت و خانواده را نيز منتقل كرد. از آن پس مهدي به همراه پدر و جمعي ديگر در ساماندهي و پيشبردن انقلاب در شهر قم تلاشهاي بسياري كردند. با به ثمر رسيدن تلاشهاي جمعي و پيروزي انقلاب، مهدي ابتدا به جهاد سازندگي و سپس با تشكيل سپاه پا سداران به اين نهاد پيوست و پس از مدتي به عنوان مسؤول اطلاعات و عمليات سپاه پاسداران قم فعاليتهاي خود را ادامه داد. اين مسؤليت مقارن با توطئههاي پيچيده و پيدرپي ضد انقلاب بود كه او با توانايي، خلاقيت و مديريت بالايي كه داشت به بهترين شكل ممكن آنها را از سر گذراند و اين مر حله بحراني فعاليت سياسي را طي كرد.
هنوز نخستين شعلههاي جنگ تحميلي بر افروخته نشده بود كه آقا مهدي با طي دوره آموزش كوتاه مدت نظامي همراه با يك گروه صد نفره عازم جبهههاي نبرد شد و نخستين تجربه رويارويي مستقيم با دشمن را پشت سر گذاشت. او در طول دوران حضورش مسئوليت شناسايي يگانهاي رزمي، مسئوليت اطلاعات و عمليات قرارگاه نصر، فرماندهي تيپ علي بن ابيطالب (ع)، فرماندهي لشگر خط شكن علي بن ابيطالب (ع) و فرماندهي لشگر 17 علي بن ابيطالب (ع) را بر عهده گرفت.
سردار سرلشگر مهدي زينالدين در آبان ماه سال 1363 در حالي كه به همراه برادرش مجيد (مسئول اطلاعات و عمليات تيپ 2 لشگر علي بن ابيطالب) براي شناسايي منطقه عملياتي از باختران به سمت سردشت در حال حركت بود، با ضد انقلاب منطقه درگير و پس از سالهاي طولاني انتظار، كليد باغ شهادت را يافت و مشتاقانه به سرزمينهاي ملكوتي آسمان هفتم بال گشود. يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.
شهيد حسين خرازي
روز جمعه ماه محرم سال 1336 در یكی از محلههای مستضعف نشین اصفهان به نام «كوی كلم» خانواده با ایمان خرازی مفتخر به قدوم سربازی از عاشقان اباعبدالله (ع) گشت. هوش و ادب، زینت بخش دوران كودكی او بود و در همان ایام همراه پدر به نماز جماعت و مجالس دینی راه یافت و به تحصیل علوم در مدرسهای كه معلمان آنجا افرادی متعهد بودند، پرداخت. اكثر اوقات پس از تكالیف مدرسه به مسجد محله به نام مسجد «سید» رفته با صدای پرطنینش اذان و تكبیر میگفت.
حسین در دوران فراگیری دانش كلاسیك لحظهای از آموزش مسایل دینی غافل نبوده و در آغاز دوران نوجوانی گرایش زیادی به مطالعه خبرها و كتب اسلامی و انقلابی داشت و به تدریج با امور سیاسی نیز آشنا شد. در آن دوره او را برای عملیات سركوبگرانه ظفار به عمان فرستادند ولی او از این سفر به معصیت یاد كرد و حتی نمازش را تمام میخواند. از همان روزهای اول انقلاب در كمیته دفاع شهری مسئولیت پذیرفت و برای مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای كردستان قامت به لباس پاسداری آراست و لحظهای آرام نگرفت. یك سال صادقانه در این مناطق خدمت كرد و مأموریتهای محوله او را راهی گنبد نمود.
با شروع جنگ تحمیلی به تقاضای خودش راهی خطه جنوب شد و در اولین خط دفاعی مقابل عراقیها در منطقه دارخوین مدت نه ماه، با تجهیزات جنگی و امكانات تداركاتی بسیار كم استقامت كرد و دلاورانی قدرتمند تربیت نمود. در سال 1360 پس از آزادسازی بستان تیپ امام حسین (ع) را رسمیت داد كه بعدها با درخشش او و نیروهایش در رشادتها و جانفشانیها، به لشگر امام حسین (ع) ارتقا یافت. حسین شخصاً به شناسایی میرفت و تدبیر فرماندهیاش مبنی بر اصل غافلگیری و محاصره بود حتی در عملیات والفجر 3 و 4 خود او شب تا صبح در عملیات خاكریزش شركت داشت و در تمامی عملیاتها پیشقدم بود. حسین قرآن را با صدای بسیار خوب تلاوت میكرد و با مفاهیم آن مأنوس بود. او علاوه بر داشتن تدبیر نظامی، شجاعت كمنظیری داشت. معتقد به نظم و ترتیب در امور و رعایت انضباط نظامی بود و در آموزش نظامی و تربیت نیروهای كارآمد اهتمام میورزید. حساسیت فوقالعاده و دقت زیادی در مصرف بیتالمال و اجرای دستورات الهی داشت.
از سال 1358 تا لحظه آخر حضورش در صحنه مبارزه تنها ایام مرخصی كاملش هنگام زیارت خانه خدا بود. (شهریور ماه سال 1365) در سایر موارد هر سال یكبار به مرخصی میآمد و پس از دیدار با خانواده شهدا و معلولین، با یاران باوفایش در گلستان شهدا به خلوت مینشست و در اسرع وقت به جبهه باز میگشت. در طول مدت حضورش در جبهه 30 تركش میهمان پیكر او شد و در عملیات خیبر دست راستش را به خدا هدیه كرد. اما او با آنكه یك دست نداشت برای تامین و تداركات رزمندگان در خط مقدم تلاش فراوان مینمود. در عملیات كربلای 5 زمانی كه در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشكل مواجه شد حاج حسین خود پیگیر این امر گردید و انفجار خمپارهای این سردار بزرگ را در روز جمعه 8/12/1365 به سربازان شهید لشگر امام حسین (ع) پیوند داد و روح عاشورایی او به ندبه شهادت، زائر كربلا گشت و بنا به سفارش خودش در قطعه شهدا و در میان یاران بسیجیاش میهمان خاك شد.