الا یا ایها المهدی

الا یا ایها المهدی مدام الوصل ناولها
كه در دوران هجرانت بسی افتاد مشكلها
صبا از نكهت كویت نسیمی سوی ما آورد
ز سوز شعله شوقت چو تاب افتاد در دلها
چو نور مهر تو تابید بر دلهای مشتاقان
ز خود آهنگ حق كردند، بربستند محملها
دل بی بهره از مهرت حقیقت را كجا یابد؟
حق از آیینة رویت تجلی كرد بر دلها
به كوی خود نشانی ده كه شوق تو محبان را
ز تقوا داده زاد ره، ز طاعت بست محملها
به حق سجاده تزیین كن مهل محراب و منبر را
كه دیوان فلك صورت از آن سازند محفلها
شب تاریك و بیم موج و گردابی چنین حائل
ز غرقاب فراق خود رهی بنما به ساحلها
اگر دانستمی كوبت سبو می آمدم سویت
خوشا گر بودمی آگه ز راه و رسم منزلها
چو بینی حجت حق را به پایش جای فشان سجاد
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
(شعر از فیض کاشانی ، تخلص را خودم عوض کردم!)
کار با اقتباس از ویدئو آموزشی جناب «مسافر کربلا» است!
وبسایت هم در زیر درج شده:
www.islamicwallpers.ir
پوستر برای نیمه شعبان است. از این رو کعبه انتخاب شده که ظهور آقا در همین مکان است، در همین نما!
برای بزرگ شدن تصویر کلیک کنید:

مناظره عقل و عشق...

عقل گفت: كنج عافيت و سلامت را رها كردن و گام در راهي چنين پر مخاره نهادن شرط مصلحت نيست.

عشق بانگ برآورد: «الرحيل» كه دنيا خانه فناست و به هيچ كس وفا نمي كند و چون طوفان ابتلائات برخيزد، خانه سست بنياد عافيت را در هم مي پيچد و ويران مي كند

زمين سياره رنجيست كه جز اهل صبر و رضا در آن مامني نمي جويند...


پوستر کار خودم است اگر خدا قبول کند: برای دیدن در سایز اصلی روی آن کلیک کنید:

دیدن فیلم زیر هم خالی از لطف نیست، در حقیقت همان متن بالا با صدای دلنشین سید شهدای اهل قلم است ، حجمش هم زیاد نیست:

عقل و عشق/دانلود حجم :1Mb

راوی

آماده باشید كه وقت رفتن است

عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو... واین هر دو، ‌عقل وعشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود. در روز هشتم ذی الحجه، یوم الترویه، امام حسین آگاه شد كه عمرو بن سعید بن عاص با سپاهی انبوه به مكه وارد شده است تا او را مخفیانه دستگیر كنند و به شام برند و اگرنه ... حرمت حرم امن را با خون او بشكنند. آنان كه رو به سوی قبله خویش نماز می گزارند معنای حرمت حرم امن راچه می دانند؟ كعبه آنان كه درمكه نیست تا حرمت حرم مكه را پاس دارند؛ كعبه آنان قصر سبزی است در دمشق كه چشم را خیره می كند. آنجا بهشتی است كه در زمین ساخته اند تا آنان را از بهشت آسمانی كفایت كند... واز آنجا شیطان بر قلمرو گناه حكم می راند، بر گمگشتگان برهوتِ وهم ، بر خیال پرستانی كه در جوار بهشت لایتناهای رضوان حق، ‌سر به آخور غرایز حیوانی و دل به مرغزارهای سبزنمای حیات دنیا خوش داشته اند ، حال آنكه این همه ، سرابی است كه از انعكاس نور در كویر مرده دل های قاسیه پیدا آمده است . كعبه قبله احرار است . رستگان از بندگی غیر؛ اما اینان بت خویشتن را می پرستند . امام برای اعمال حج احرام بسته است و لكن اینان احرام بسته اند تا شمشیرهای آخته خویش را ازچشم ها پنهان دارند ... شكستن حرمت حرم خدا برای آنان كه كعبه را نمی شناسند چندان عظیم نمی نماید و اگر با آنان بگویی كه امام حسین(ع) برای پرهیز از این فاجعه مكه را ترك گفته است در شگفت خواهند آمد... اما آن كه می داند حرم خدا نقطه پیوند زمین و آسمان است ، درمی یابد كه شكستن حرمت حرم آن همه عظیم است كه چیزی را با آن قیاس نمی توان كرد. بلا در كمینِ نزول بود و ابرهای سیاه ازهمه سو ، شتابان ، بر آسمان دره تنگ مكه گرد می آمدند و فرشتگانِ همه آسمان ها در انتظار كلام « كُن » بی قرار بودند ؛‌ و اذا قضی امرا فانما یقول له كن فیكون . در میان « كُن » و « یكون» تنها همین « فا » ( ف )‌فاصله است ،‌ و آن هم در كلام ، نه در حقیقت . آیا امام كه خود باطن كعبه است ، اذن خواهد داد كه این بدعت عظیم واقع شود و حرمت حرم باخون او شكسته شود‌؟ ... خیر.

امام حج را با نیت عمره مفرده به پایان بردند و آنگاه عزم رحیل را با كاروانیان در میان نهادند: « الحمدلله ، ماشاءالله و لا قوه الا بالله و صلی الله علی رسوله ... مرگ ، بر بنی آدم ، چون گردن آویزی بر گردن دختری زیبا آویخته است ، و چه بسیار است وَلَه و اشتیاق من به دیدار اسلافم ، {چون } اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف ؛ و برای من قتلگاهی اختیار شده است كه اكنون می بینمش . گویا می بینم كه بند بند مرا گرگان بیابان ، بین نواویس و كربلا از هم می درند و از من شكمبه های خالی و انبان های گرسنه خویش را پر می كنند .» «گریزگاهی نیست از آنچه بر قلم تقدیر رفته است . رضایت خدا ، رضایت ما اهل بیت است ؛ بر بلایش صبر می ورزیم و او نیز با ما در آنچه پاداش صابرین است وفا خواهد كرد . اگر پود از جامه جدا شود، اهل بیت نیز از رسول خدا جدا خواهند شد ... آنان در حظیره القدس با او جمع خواهندآمد ، چشمش بدانان روشن خواهد شد و بر وعده ای كه بدانان داده است وفا خواهد كرد . اكنون آن كه مشتاق است تا خون خویش را در راه ما بذل كند و نفس خود را برای لقای خدا آماده كرده است ... پس همراه با عزم رحیل كند كه من چون صبح شود به راه خواهم افتاد . ان شاءالله .»

راوی

صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد. خدایا ، چگونه ممكن است كه تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی كه در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند ،‌ و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی ؟ آنان را می گویم كه عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ كره ارض است . هیهات ما ذلك الظن بك ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است . پس چه جای تردید؟ راهی كه آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر می خیزد. واگر نه ، این راحلان قافله عشق ، بعد از هزار و سیصد چهل و چند سال به كدام دعوت است كه لبیك گفته اند ؟
الرحیل ! الرحیل !

اكنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را !

اكنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را ! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند ... راحلان طریق عشق می دانند كه ماندن نیز در رفتن است . جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی ، و این اوست كه ما را كشكشانه به خویش می خواند .

« ابوبكر عمر بن حارث » ، « عبدالله بن عباس » كه در تاریخ به « ابن عباس » مشهور است، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و بالاخره محمد بن حنیفه ، هر یك به زبانی با امام سخن از ماندن می گویند ... و آن دیگری ، عبدالله بن جعفر طیار ، شوی زینب كبری ، از «یحیی بن سعید » ، حاكم مكه ، برای او امان نامه می گیرد... اما پاسخ امام در جواب اینان پاسخی است كه عشق به عقل می دهد ؛ اگر چه عقل نیز اگر پیوند خویش را با سرچشمه عقل نبریده باشد ، بی تردید عشق را تصدیق خواهد كرد . محمد بن حنیفه كه شنید امام به سوی عراق كوچ كرده است، با شتاب خود را به موكب عشق رساند و دهانه شتر را در دست گرفت و گفت : « یا حسین ، مگر شب گذشته مرا وعده ندادی كه بر پیشنهاد من بیندیشی؟» محمد بن حنیفه ، برادر امام ، شب گذشته او را از پیمان شكنی مردم عراق بیم داده بود و از او خواسته بود تا جانب عراق را رها كند و به یمن بگریزد .

امام فرمود: « آری ، اما پس از آنكه از تو جدا شدم ، رسول خدا به خواب من آمد و گفت : ای حسین ، روی به راه نِه كه خداوند می خواهد تو را در راه خویش كشته بیند.» محمد بن حنیفه گفت :‌‌« انا لله وانا الیه راجعون ...»

راوی

عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو ؛ و این هر دو ، عقل و عشق را ، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه خورشید نَبُرد ، عشق را در راهی كه می رود ، تصدیق خواهد كرد ؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست . عبدالله بن جعفر طیار ، شوی زینب كبری(س) نیز دو فرزند خویش ـ « عون » و « محمد » ـ را فرستاد تا به موكب عشق بپیوندند و با آن دو ، نامه ای كه در آن نوشته بود :‌« شما را به خدا سوگند می دهم كه ازاین سفر بازگردی. از آن بیم دارم كه در این راه جان دهی و نور زمین خاموش شود . مگرنه اینكه تو سراج مُنیر راه یافتگانی ؟»... و خود از عمروبن سعید بن عاص درخواست كرد تا امان نامه ای برای حسین بنویسد و او نوشت .

راوی

عجبا! امام مأمن كره ارض است و اگر نباشد ،‌خاك اهل خویش را یكسره فرو می بلعد ، و اینان برای او امان نامه می فرستند ... و مگر جز در پناه حق نیز مأمنی هست ؟ عقل را ببین كه چگونه در دام جهل افتاده است! و عشق را ببين كه چگونه  پاسخ می گوید :« آن كه مردم را به طاعت خداوند و رسول او دعوت می كند هرگز تفرقه افكن نیست و مخالفت خدا و رسول نكرده است . بهترین امان ، امان خداست .و آنكس كه در دنیا از خدا نترسد ، آنگاه كه قیامت برپا شود در امان او نخواهد بود . و من از خدا می خواهم كه در دنیا از او بترسم تا آخرت را در امان او باشم ... »

عبدالله بن جعفرطیار بازگشت ، اگرچه زینب كبری(س) و دو فرزند خویش ـ عون و محمد ـ را در قافله عشق باقی گذاشت .

راوی

یاران ! این قافله ، قافله عشق است و این راه كه به سرزمین طف در كرانه فرات می رسد ، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان می رسد كه :‌الرحیل ، الرحیل . از رحمت خدا دور است  كه این باب شیدایی را بر مشتاقان لقای خویش ببندد. ای دعوت فیضانی است كه علی الدوام ، زمینیان را به سوی آسمان می كشد و ... بدان كه سینه تو نیز آسمانی لایتناهی است با قلبی كه در آن ، چشمه خورشید می جوشد و گوش كن كه چه خوش ترنمی دارد در تپیدن ؛ حسین ، حسین ، حسین ،‌حسین . نمی تپد ، حسین حسین می كند . یاران ! شتاب كنید كه زمین نه جای ماندن ، كه گذرگاه است ... گذر از نفس به سوی رضوان حق . هیچ شنیده ای كه كسی در گذرگاه ، رحل اقامت بیفكند ؟... و مرگ نیز در اینجا همان همه با تو نزدیك است كه در كربلا ، و كدام انیسی از مرگ شایسته تر ؟ كه اگر دهر بخواهد با كسی وفا كند و او را از مرگ معاف دارد ، حسین كه از من و تو شایسته تر است . الرحیل ، الرحیل ! یاران شتاب كنید.

برگ لاله های سرخ ...

برگ لاله های سرخ ...در نظر هوشیار ....

(برای بزرگ شدن تصاویر روی ان ها کلیک کنید.....)

امروز

آسمان ، نمی دانم از شوق یا از غم ، بارید و بارید...

قطرات سرد باران ـ که مخفیانه ، از پنجره ، به اتاقم راه یافته بودند ـ از خواب غفلت نجاتم دادند.

«و جعلنا من الماء کل شی حی ...» اولین کلماتی است که بر لبانم جاری می شود... هم چون آبی که از ناودان ، شتابان، می ریزد تا دوایی بر عطش زمین باشد...

می نشینم ...

به بیرون می نگرم...

بادی به صورتم می خورد ، سر حال می آیم ....!!!!!!

در دور دست ، کاج های رفیع قد بلند کردند ، کز شوق باران ، به رقص آمده اند !

                شاید هم برای من دست تکان می دهند!؟

                                چه خیالی چه خیالی ، می دانم ... حرف من بی معنی است ...

زیر چتر آسمان قدم می زنم تا «هوای» ابری دلم بر عقلم نبارد و فکرم را به دست باران می سپارم تا مشغولیتش را با معنویت معاوضه کند... چه معامله پرسودی...!

شبنم ها روی برگ ها جا خوش کرده اند ... سر صحبت را باز کرده اند ، شبنم ا زخاک می پرسد و برگ ها منتظر اند تا ز آسمان بدانند!. برگ از خاک می گوید آب از آسمان... من نیز هم صحبت می شوم ، در دلم را باز می کنم .. و از زندگی می گویم ...! آفتاب منتظر شبنم هاست ... پیغامم را ] قبل از تبخیر [ در گوش آن می خوانم تا به خدا برساند ... و خداوند در همین نزدیکی است...

مهمانی بلبلان شروع شده است . به صرف باران و کمی نفس پاک... آسمان گروه هفت رنگ را برای نورپردازی در اختیارشان قرار داده است...چه مهمانی مجللی...

یادم است بچه که بودم ... پرنده بودن آرزویم بود... خوب، آواز که می خواندم کسی نبود بگوید :«بس کن دیگه کر شدیم ...!» (البته اگر کلاغ نمی شدم...!) یا هر وقت که می خواستم هر جا می رفتم ... و اهم آن ... از گناه دور بودم... بگذریم . کودکی من حوصله تان را سر می برد می دانم... ولی فکر می کنم انگار بچه که بودم بهتر می اندیشیدم ...

در زیر سایه درخت کنار نور ... در باغچه آسمان ، یاد دوستم می افتم که همیشه ، آب وضویش را بر مهرش می زد و بویش می کرد...! و از لذتش از بوی خاک نمناک سخن می گفت ... و شروع می کرد به صحبت ، اندر فضایل خاک های مختلف که مهر شهر فلان بوی بهمان دارد ... و تعریف می کرد از تربت کربلا ... اوج لذتش در آن جا بود ...!!! راستی مگر کرب بلا تشنه نبود؟

فرش سبز زیر پایم دست باف نیست ، کار خداست ، رنگ طبیعی دارد! می نشینم و می نوشم از چای نشاط ...! در کنارش قندی با طعم زندگی ...! فکر می کنم به خدا .....

***

درختان روح خود را از قطرات رفیع باران که به سوی خاک های ژنده در سبقت اند می گیرند

«برگ درختان سبز در نظر هوشیار

هر ورقش دفتری است معرفت کردگار»

پرستو های آزادی در جنب و جوش اند تا خود را به شاخه منقار در کبوتر سفید برسانند! و من این ها را می بینم ! و کنارش نیز مردم را می بینم ! و اشتیاق آن ها !

و من می شنوم ... صدای تسبیح آسمان را  ،

                                که دانه های ذکر خود را بر دوش قطرات باران می گذارد

                و دامنه کوه را غرق در معنویت می سازد !

سبزه ای می بینم بکر، از بین دو صخره ؛ شاید تا به حال کسی ان ها را ندیده ، و لمسشان نکرده ، ما هم نادیده می گیریم ، مثل بقیه !

و آیت « الله یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر ...» بر پیش چشمانم نقش می بندد. دلم نمی آید آن جا نروم .

از کوه پایین می روم و به فرش چمن بافت می رسم . فقط نگاه می کنم...

قاصدکی دردستم جا می گیرد و پیامش را می رساند :

                « اتزعم انک جسم صغیر و فیک انطوی عالم اکبر...؟»

و عالم اکبر خود را در من می خواند ...!

کمی جلو تر میروم ، در تنگی 7 شکل دره ، دشتی از گل های رنگ در رنگ است . با نگاه ، بر این فرش زرد رنگ که با گل های بنفش تزیین شده ، قدم می گذارم که لاله ای سرخ ، کز وسط این دشت بر خاسته است ، حکم ایست را به چشمانم می دهد ؛ به فکر فرو می روم ...

جنگ بود و جنگ ... و کشوری که تازه معنی آزادی را در استقلال چشیده بود ... ولی چه شد؟ که جنگ به آن سختی تمام شد؟ به نفع ما...!

همتی بود که گماشته شد و کاوه و صیاد یک صدا از بین جمعیت رفتند ، جنگیدند و  باهنر شهادت خود نقشی بر تاریخ کشور زندند ؛ چون گلی سرخ تا ابد در دشت زرد ایران روییدند ....!

« برگ لاله های سرخ در نظر هوشیار

هر ورقش شهیدی است ، رضایت کردگار»

صدایی در من می گویید

هنوز رجایی هست تا بهشتی شوی ...

 














سین. ج بهار 1390 هجری شمسی

برنامه‌ی سبزها برای انتخابات آینده چیست؟

علی‌رغم آن‌که سبزها به‌طور مداوم در رسانه‌های خود بر حیات و پویایی جنبش سبز تأکید می‌کنند، چرا کماکان عده‌ای در داخل اصرار دارند که عمر این جنبش به پایان رسیده یا آن‌که حداکثر بیماری در حال احتضار است؟

گروه سیاسی برهان؛ ضربان نبض سبز ها به شماره افتاده بود که «سیدمحمد خاتمی» پیشنهاد آشتی با حاکمیّت و بازگشت به نظام در قالب انتخابات را مطرح نمود. بازگشتی که به زعم وی با ظاهری آبرومندانه صورت می‌گیرد؛ البته این اولین باری نبود که این پیشنهاد از سوی خاتمی مطرح می‌شد. وی پیش از این نیز در قالب سناریویی مشابه، سه شرط «آزادی زندانیان سیاسی»، «آزادی فعالیت احزاب تعطیل شده» و «شفاف شدن قانون انتخابات» را برای بازگشت به نظام مطرح نموده بود که از سویی با عدم استقبال حاکمیّت مواجه شده و از دیگر سو واکنش منفی سبزها را در پی داشت. با نزدیک شدن به نهمین دوره‌ی انتخابات مجلس شورای اسلامی، خاتمی برای دومین بار این پیشنهاد را البته این بار از موضعی نرم‌تر مطرح نمود.

 

رییس جمهور پیشین ایران در اظهاراتی گفت: «اگر ظلمی شده است که شده است، همه بیاییم عفو کنیم و به آینده نگاه کنیم.» وی هم‌چنین تأکید کرده بود «عقلا ساز و کاری را برای انتخابات در نظر بگیرند تا در آن حرف و حدیث نباشد.»

 

به این ترتیب خاتمی موضوع مصالحه و انتخابات را مطرح نموده و به عبارتی ضمن تأیید تلویحی فتنه نسبت به حضور در انتخابات ابراز تمایل کرد و این بار واکنش‌ها نسبت به قبل تا حدی متفاوت بود. به گونه‌ای که این پیشنهاد اگر چه از سوی برخی از عناصر این جریان تخطئه شد اما موافقانی را نیز در درون سبزها به همراه داشت.

 

«رجب‌علی مزروعی» از عناصر برجسته‌ی سازمان مجاهدین در گفت‌وگو با برنامه‌ی «صفحه دو» شبکه‌ی «بی.‌بی.‌سی‌فارسی» گفت: «مصالحه همواره یکی از راهکارهای چهارگانه‌ی جنبش اعتراضی ایران، موسوم به جنبش سبز بوده است.»

 

مزروعی با بر شمردن راهکاریی چون «حضور خیابانی»، «آگاهی بخشی»، «مصالحه با حکومت» - به عنوان کم هزینه‌ترین راه برای رسیدن به دموکراسی و آزادی- و «انتخابات» به عنوان راهکارهای چهارگانه‌ی جنبش سبز گفت: «جنبش سبز از درون یک انتخابات زاده شد و نگاه آن به طور قطع به انتخابات است.»

 

اما «بی.بی.سی» در تحلیلی در رابطه با این پیشنهاد نوشت: «چه سخنان آقای خاتمی و آقای مزروعی مبتنی بر مذاکرات ابتدایی بوده باشد و چه ابتکار عمل آن‌ها برای یافتن راهی برای خارج شدن از بی عملی کنونی -با توجه به حضور آقایان کروبی و موسوی در حصر خانگی- طرح کلی و بی چارچوب و جزیی نشده، «تعامل» و «آشتی» در عمل به شکاف و انشقاق در میان نیروهای معترض خواهد انجامید.»

 

مسأله‌ای که نمود آن را در اظهارنظرهای «امیر ارجمند» می‌توان، مشاهده نمود. وی در مصاحبه با «کلمه» ضمن تأیید بر پیشنهاد مصالحه اظهار داشت: «گفتن از آشتی ملی و انتخابات، تا هنگامی که رهبران جنبش سبز در زندان هستند و اجازه‌ی فعالیت آزادانه ندارند بی معنی است.» امیر ارجمند هم‌چنین ضمن تقبیح این مسأله ادامه داد: «آشتی ملی از راه بده بستان‌های قدرت طلبانه پشت درهای بسته و در دالان‌های تاریک اتفاقی ناممکن است.»

 

«مجتبی واحدی» هم در این رابطه به «خودنویس» گفت:‌ «من نمی‌فهمم به واقع ما باید بر سر چه، مصالحه کنیم؟ دوستان چه تغییری را دیده‌اند که به چشم ما نیامده است؟  آیا آن‌ها پیچش مو را دیده‌‌اند و ما ندیده‌ایم؟»

 

شایان ذکر است موسوی نیز پیش از این در بیانیّه‌ی شماره‌ی (17) خود تأکید کرده بود: «اندیشیدن به این گونه راه حل‏ها که عده‌ای توبه کنند و عده‌ای معامله کنند و بده و بستانی صورت گیرد تا این مشکل بزرگ حل شود، در عمل به بیراهه رفتن است.»

 

نکته‌ی لازم به توجه آن‌که بازگشت به نظام از سوی خاتمی ضمن عبور از سبزها مطرح می‌شود و این مسأله عناصر این جریان را به موضع‌گیری وا داشته است. در این بین نداشتن استراتژی مشخص و واحد، مسأله‌ای است که در شرایط فعلی بیش از پیش نمود می‌یابد.

 

«بی.بی.سی» در توصیف این شرایط می‌نویسد...

ادامه نوشته

دیالمه در صدد افشا گری در مورد میر حسین....

وقتی کیف شهید دیالمه سالم به خانه میرسد و فقط اسناد موسوی به سرقت میرود!

عکس به جا مانده از پیکر آن شهید نیز این مسئله را تأیید می نماید که آتش انفجار به ایشان صدمه ای نرسانده و آثار سوختگی در پیکر ایشان نیز دیده نمی شود. لذا به یقین کیف حاوی اسناد نسوخته است. بلکه به شهادت خانواده ی شهید دیالمه، کیف سالم ایشان ...

نهال نیوز: داشتن بصیرت و تشخیص نفاق در عملکرد سالوسان و دغلبازان، امر مهمّی است که غفلت از آن ضربات جبران ناپذیری را در پی خواهد داشت. این موضوع حساس در طول تاریخ انقلاب اسلامی ایران و به خصوص در دهه ی اوّل آن، از اهمیّت بسیار بالایی برخوردار بوده و هست. برافتادن پرده ی نفاق از برخی چهره ها در سال های اخیر و تحقق پیش بینی های علمداران بصیرت در سال های اولیّه ی انقلاب از یک سو، و عکس العمل خواص بی بصیرت از سویی دیگر، اهمیّت این موضوع را دوچندان می کند. فتنه ی سال 88 از جمله مسائلی بود که طی آن، پیش بینی های دقیق دیده بانان با بصیرتی همچون شهید دکتر سیّد حسن آیت و شهید دکتر عبدالحمید دیالمه در مورد برخی از عوامل فتنه به وقوع پیوست. و از طرف دیگر این فتنه موجب گشوده شدن برخی پرونده های مرموز آن سالها شد که در این نوشته مروری اجمالی خواهیم داشت بر یکی از آنها:

علمداران بصیرت و هشدارشان درباره میرحسین موسوی
میرحسین موسوی و زهرا رهنورد از جمله افرادی بودند که چهره ی حقیقی آنان در همان سال های ابتدایی پیروزی انقلاب برای این شهیدان بزرگوار آشکار شده بود و با توجّه به اسنادی که جمع آوری نموده بودند، درباره ی آنان به افشاگری می پرداختند. امّا بالا بودن میزان نفاق آنان و ساده انگاری نیروهای انقلابی سبب شد تا به این هشدارها توجه زیادی نشود. میزان سنجش افراد برای شخصیتی چون شهید دیالمه، فقط در داشتن سابقه مبارزاتی و عضویت در گروه های خط امامی از جمله حزب جمهوری اسلامی، خلاصه نمی شد بلکه مهم برای او مبانی اعتقادی افراد بود. به همین دلیل وقتی در روزنامه جمهوری اسلامی که ارگان حزب جمهوری بود ردپای انحراف را تشخیص داد به طور رسمی و بدون در نظر گرفتن تعارفات سیاسی  و مصلحت های غیر شرعی انتقاد کرد و بارها به حضور برخی عناصر در حزب اعتراض نمود. البته انتقادات او ساخته و پرداخته بازی های سیاسی نبود، بلکه چون تقوا را سرلوحه اعمال و گفتار خویش قرار داده بود، برای همه مخالفت هایش استدلال های مستند و منطقی داشت. متن زیربخشی از آخرین سخنرانی شهید دیالمه است که تنها سه روز پیش از شهادتش ایراد نموده بود:

آخرین سخنرانی شهید دیالمه

   «همین الان هم هزاران نفر داد می زنند ولی به دلیل اینکه معروف نیستند کسی حرفشان را گوش نمی کند. زمان بنی صدر هم ما می گفتیم ولی کسی حرفمان را گوش نمی کرد. الان هم من صلاح نمی دانم طرح کردن افرادی را که معتقدم این سیستم فکری را در جامعه پیاده می کنند و الا اگر صلاح بدانم هیچ وقت تابع جو نمی شوم. همانطور که آن زمان افرادی با شیوه فکری ما مخالف بودند وهمه می گفتند که این مطالب را نباید بگویی. معتقد بودم که درست است و گفتم و مراحل بعدش را هم ادامه دادم. الان هم بحمدالله به جایی رسید که امام آنچه را که یکسال در درون خودش نگه داشته بود بیان کرد. یعنی اینها اعمالی انجام دادند که دیگر کاسه صبر او را هم لبریز کردند. او که فکر می کرد هرلحظه بتواند آنها را درست کند، احساس کرد که اینها دیگر به هیچ صراطی مستقیم نیستند. ما که کم تحمل تر بودیم و بار اعتقادی و ایمانی و فکریمان کمتر بود، زودتر به جوش و خروش می آمدیم و بیشتر سر و صدا می کردیم. امام که صبر و تحمل و ایمان و اعتقاد و اتصال به معنویتشان بیشتر بود، توانست یکسال تحمل بکند و بیان نکند. حالا اگر دقت کرده باشید می بینید همینطور که جلو می رود، دارد جاده را صاف تر میکند. اگر همین صحبت دیروز ایشان را گوش کنید، می بینید خیلی راحت و مستقیم گفته است که نیروی خارجی این برنامه را حمایت می کند. این مطلب را از مضمون کلام خیلی خوب متوجه می شوید. اگر مذاکرات بنی صدر را با کارتر و غیره خوانده باشید، می بینید چه نوع مذاکرات و معاملاتی بر سر گروگان ها کرده اند. در عین حال اینها چهره هایی هستند که در مراحل مختلف روشن می شوند. اگر من امروز اسم نمی برم به دلیل این است که صلاح نمی دانم. اما شما هر چه که از صحبت من می فهمید آن را برای خود نگه دارید و اگر صلاح دانستید بگویید. اما من صلاح نمی دانم که بسیاری از مسایل را در شرایط فعلی طرح بکنم. به این دلیل که افراد به جای اینکه به دنبال طرز تفکر بروند، به دنبال شخصیتها می روند.
همین الان افرادی برای بعضی وزارتخانه ها کاندیدا هستند که به اعتقاد من خط فکریشان درست نیست. ولی متاسفانه نمی توانم کاری کنم. فقط می توانم به اندازه یک رأی مخالف [که] به آنها بدهم [با آنان مخالفت کنم]. کار دیگری نمی توانم بکنم.

افشاگری درباره میرحسین

یکی از نمونه هایش را که می توانم به شما میگویم و آن هم آقای موسوی است. سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی. اعتقادم بر این است که خط فکری او، خط فکری جنبش مسلمانان مبارز و پیمان است. البته نمی خواهم بگویم عضو آن سازمان است ولی خط فکریش همان است و اگر رجوع بکنید به روزنامه می بینید که در خیلی از جاها این خط مشی را طی می کند. اینها را من از دید حزب نمی بینم. بلکه من اینها را فقط از پایگاه ایشان می بینم.  والا هیچکدام از اینها را نه به حساب حزب می گذارم و نه به حساب سران حزب میگذارم و نه به عنوان نیروهای مخلص و معتقد و مومنی که درون حزب هستند. بلکه شخصاً به حساب خود ایشان می گذارم. واگر در اینجا می گویم به این دلیل است که مکرر در جلسات حزب گفتم و ضبط هم شده و اگر نوارش را از بین نبرده باشند، دارند. موضعگیری های روزنامه در بعضی از موارد، کم وبیش موضعگیری های روزنامه امت [ارگان جنبش مسلمانان مبارز] است. به عنوان مثال برای مصدق مطلب چاپ می کند اما حتی یک خط، خوب دقت کنید، حتی یک خط در مورد آیت الله کاشانی نمی نویسد. بروید روزنامه های آن زمان را ببینید. اگر شما یک خط در روزنامه، قبل ازسالگرد آیت الله کاشانی، بعد از سالگرد آیت الله کاشانی از این روزنامه آوردید من اسمم را عوض می کنم. بعد از اینکه آقای فلسفی در نماز جمعه بر علیه مصدق صحبت کرد، مقاله علیه آقای فلسفی را کدام روزنامه نوشت؟ روزنامه جمهوری اسلامی با عنوان خیابان مصدق. سرمقاله ای نوشت به اسم خیابان مصدق و شدیداً آن را کوبید به این بهانه که اینها اختلاف انگیز است. یک شب که من درحزب صحبت کردم و این موارد را گفتم، بعد از من آقای موسوی آمد از خودش دفاع کند. گفت: ما اینها را نمی پذیریم به دلیل اینکه ما نمی خواهیم شیوه های آناکرونیستیکی را در ایران دوباره ایجاد کنیم. البته لفظ را اشتباه به کار می برد، ولی من آن برداشتی را که او از این لغت داشت حالا می گویم و الّا معنایش این نیست. برداشتش این بود که شیوه های آناکرونیستیکی یعنی اینکه ما یک چیزی را که در تاریخ اتفاق افتاده مجدداً بیاییم تطبیق کنیم بر تاریخ فعلی. مثلاً اگر یک کاشانی و مصدقی آن زمان بوده، حالا بیاییم الان هم یک مصدق وکاشانی طراحی کنیم. برداشتش از این لغت این بود. اخیراً که امام در مورد مصدق این صحبت ها را کرد و گفت که او هم مسلم نبود و اینها تفاله های او هستند و حتی امام در صحبت دیروزش می گوید اینها مثل مصدق می خواهند رفراندوم انجام دهند و این اندازه مصدق را می کوبد و آن تجلیل را از آیت الله کاشانی می کند، برای آقای موسوی پیغام فرستادم که برخلاف آن دیدی که شما داشتید، امام هم مثل اینکه آناکرونیستیکی فکر می کند!
البته ایشان سابقه های قبلی هم درگروه های منفی داشته است. ازجمله بودنش در گروه نخشب به همراه پیمان. پیمان، سامی و او همه در باند نخشب بودند. بعد از آنجا جدا شدند. پیمان گروه جنبش مسلمانان مبارز را درست کرد. سامی گروه جاما را درست کرد و ایشان هم به ظاهر می گوید که من مستقلم، ولی در واقع همان شیوه فکری را دارد و به اعتقاد من دقیقاً در داخل روزنامه هم همین شیوه فکری را اعمال کرده است. اگر به مصاحبه های با نمایندگانش توجه کرده باشید می بینید یک دفعه می آید با فلان نماینده که عضو جنبش مسلمانان مبارز است مصاحبه می کند. اگر دیده باشید دو هفته قبل یک مقاله بلند بالایی در صفحه اول با تیتر درشت از یکی از نمایندگان عضو جنبش مسلمانان مبارز در مورد قضیه تالبوت نوشته بود. حتی یکبار در صفحه اول روزنامه جمهوری اسلامی عکس پیمان را چاپ کرد. شبیه این مسائل موضعگیری هایی دارد.
... اما با این شخصیت ها چه می شود کرد؟ وقتی برنامه الآن اینطوراست که آقای موسوی بشود وزیر امور خارجه، من چه بگویم؟ هرچه هم که داد بزنم صدایم به جایی نمی رسد. مجبورم فقط یک رأی مخالف بدهم.» (متن پیاده شده از نوار سخنرانی به مناسبت شهادت دکتر مصطفی چمران، 4 تیر 1360،کانون فرهنگی نشر اسلام)

حضور شهید دیالمه در جلسه حزب جهت مخالفت با وزارت موسوی
از اولین دفعه ای که در زمان رئیس جمهوری بنی صدر و نخست وزیری شهید رجایی، بحث وزیرشدن موسوی مطرح شد، مخالفت شهید دیالمه نیز آغاز شد. چرا که شهید دیالمه همانگونه که در مورد بنی صدر اسناد و مدارک گوناگونی جمع آوری نموده بود، در مورد میرحسین موسوی نیز چنین کرده بود. این اسناد در سفری که شهید رجایی به اتفاق دکتر غفوری فرد به مشهد داشتند، توسط شهید دیالمه به ایشان ارائه شده بود. اما شهید رجایی که بر کنترل فعالیت های وزرایش تأکید داشت، این امید را به منذران می داد که اجازه عبور از خطوط قرمز را به وزرا نخواهم داد و جریان نفاق که به این مطلب یقین داشت چند ماه بعد با به شهادت رساندن شهید رجایی، سعی کرد تا این سد را از پیش رو بردارد.
اما شهید دیالمه که به دلیل شناخت و ذکاوتش همه ی این ترورها را پیش بینی می کرد، همچنان نگران بود. حتی چند جلسه پیش از انفجار هفتم تیر، شهید دیالمه در حزب جمهوری به شخصی مظنون می شود که پس از تفحّص، کارت عضویت در دفتر هماهنگی بنی صدر را در جیب او می یابند. حتی شهید بهشتی به دلیل عدم رعایت مسائل امنیتی به کلاهی اعتراض می کند. شهید دیالمه نیز با ابراز تأسف از اینکه در حزب جمهوری اسلامی جهت طرح مباحث، امنیّت لازم حاکم نیست، به برخی از دوستان خویش که اکنون در قید حیاتند، عدم حضور خود در جلسات بعدی حزب را اعلام می کند.
پس از مدتی، از آن جا که تا 14 تیر و جلسه رأی اعتماد موسوی یک هفته بیشتر باقی نمانده بود، به تأیید دوستان صمیمی و خانواده ی شهید دیالمه، ایشان در جلسه هفتم تیر شرکت می کند تا با ارائه ی اسناد، عدم کفایت موسوی را به شهید بهشتی اثبات نماید. امّا انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی این موضوع را ممکن نمی کند.

اسناد داخل کیف شهید دیالمه کجاست؟
امّا نکته ی مهم دیگری که قابل طرح و پیگیری است، آن است که اسناد مهمّی که آن شب در کیف شهید دیالمه بود، چه شد؟ بر اساس شهادت جانبازان این فاجعه به خصوص مرحوم فردوسی پور(ماهنامه پاسدار اسلام، تیرماه1362، ش19، ص55)، شهید دیالمه در صندلی های انتهایی سالن نشسته و حتی در زیر آوار نیز تا مدتّی زنده بوده است. عکس به جا مانده از پیکر آن شهید نیز این مسئله را تأیید می نماید که آتش انفجار به ایشان صدمه ای نرسانده و آثار سوختگی در پیکر ایشان نیز دیده نمی شود. لذا به یقین کیف حاوی اسناد نسوخته است. بلکه به شهادت خانواده ی شهید دیالمه، کیف سالم ایشان به دست خانواده ی وی می رسد. اما تنها محتوای باقی مانده در کیف، قرآن کوچکی بوده که شهید دیالمه همواره همراه داشتند!