هو العزیز

....سپاه خصم، ندانم شمارشان چند است ؟
سر شمار ندارم ، که دست من بند است

پس از مقابله وقتی که گاه رفتن بود
ز تیغ خویش پرسم که چند گردن بود

|

بیار باره که باید ز جان گسسته رویم

عنان مبند که باید عنان گسسته رویم

بسوز بستر ما را که وقت خفتن نیست
بیار باره که دیگر مجال گفتن نیست...

محمد کاظم کاظمی
1368/2/19 مشهد..
این طرح تقدیم به مدعیان بی شماری....