عنان مبند، که باید عنان گسسته رویم...
هو العزیز
....سپاه خصم، ندانم شمارشان چند است ؟
سر شمار ندارم ، که دست من بند است
پس از مقابله وقتی که گاه رفتن بود
ز تیغ خویش پرسم که چند گردن بود
|
بیار باره که باید ز جان گسسته رویم
عنان مبند که باید عنان گسسته رویم
بسوز بستر ما را که وقت خفتن نیست
بیار باره که دیگر مجال گفتن نیست...
محمد کاظم کاظمی
1368/2/19 مشهد..
این طرح تقدیم به مدعیان بی شماری....
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۱/۰۶/۱۴ ساعت 1:58 PM توسط سین
|

این روزها . پسر زیادی ، روزی 5 بار مهمان هانی است ، هر روز هانی 12 بار آب می طلبد و هر روز دل و عقلم توسط دستانم ، با شمشیر و غلافش بازی می کنند . قیامت عین روز پیش چشمانم است که هنوز محشر به پا نشده دستی بر سینه ام می بینم و صدایی می شنوم : وقفوهم انهم مسولون ...